Warning: Declaration of cyberchimps_Walker::start_lvl(&$output, $depth) should be compatible with Walker_Nav_Menu::start_lvl(&$output, $depth = 0, $args = NULL) in /home/qmpmarke/public_html/wp-content/themes/ifp/cyberchimps/functions.php on line 0

Warning: Declaration of Cyberchimps_Fallback_Walker::start_lvl(&$output, $depth) should be compatible with Walker_Page::start_lvl(&$output, $depth = 0, $args = Array) in /home/qmpmarke/public_html/wp-content/themes/ifp/cyberchimps/functions.php on line 0

Warning: Declaration of Cyberchimps_Fallback_Walker::start_el(&$output, $page, $depth, $args, $current_page) should be compatible with Walker_Page::start_el(&$output, $data_object, $depth = 0, $args = Array, $current_object_id = 0) in /home/qmpmarke/public_html/wp-content/themes/ifp/cyberchimps/functions.php on line 0

Warning: Cannot modify header information - headers already sent by (output started at /home/qmpmarke/public_html/wp-content/themes/ifp/cyberchimps/functions.php:0) in /home/qmpmarke/public_html/wp-includes/feed-rss2.php on line 8
كارآفرینی – بازاریابی , مشاور بازاریابی , آموزش بازاریابی | پارک بازاریابی ایران https://qmpmarketing.com بازاریابی , مشاوره بازاریابی ٬ آموزش بازاریابی و تحقیقات بازاریابی توسط کارشناسان و دپارتمان های شرکت پارک بازاریابی ایران با فرایندهای سیستماتیک از سال 1382 تاکنون و مشاوره بسیاری از شرکتهای بزرگ و برندهای جدید Fri, 24 Jan 2020 15:58:27 +0000 fa-IR hourly 1 https://wordpress.org/?v=6.4.4 https://qmpmarketing.com/wp-content/uploads/2016/11/logo-app22-150x150.png كارآفرینی – بازاریابی , مشاور بازاریابی , آموزش بازاریابی | پارک بازاریابی ایران https://qmpmarketing.com 32 32 گفت و گو با بانوی کارآفرینی که می خواهد استیو جابز ایرانی شود https://qmpmarketing.com/interview-lady-entrepreneurship/ https://qmpmarketing.com/interview-lady-entrepreneurship/#respond Wed, 20 Nov 2013 15:19:26 +0000 https://qmpmarketing.com/wordpress/?p=216 Notice: Undefined index: sbrssfeedcfg_description_extend_content_size in /home/qmpmarke/public_html/wp-content/plugins/sb-rss-feed-plus/SB-RSS_feed-plus.php on line 303
کارآفرین ها چه کسانی هستند؟ آنان برای رسیدن به جایی که هستند، چه کارهایی انجام داده اند؟ کارآفرین بودن یعنی پولدار بودن؟ آیا مانند این ضرب المثل که پول، پول می آورد، کارآفرین ها هم از همان اول آدم های پولداری بودند؟ واقعا چرا بعضی ها این قدر موفق هستند؟ آنان همیشه موفق بوده اند […]

The post گفت و گو با بانوی کارآفرینی که می خواهد استیو جابز ایرانی شود appeared first on بازاریابی , مشاور بازاریابی , آموزش بازاریابی | پارک بازاریابی ایران.

]]>

Notice: Undefined index: sbrssfeedcfg_description_extend_content_size in /home/qmpmarke/public_html/wp-content/plugins/sb-rss-feed-plus/SB-RSS_feed-plus.php on line 303

کارآفرین ها چه کسانی هستند؟ آنان برای رسیدن به جایی که هستند، چه کارهایی انجام داده اند؟ کارآفرین بودن یعنی پولدار بودن؟ آیا مانند این ضرب المثل که پول، پول می آورد، کارآفرین ها هم از همان اول آدم های پولداری بودند؟ واقعا چرا بعضی ها این قدر موفق هستند؟ آنان همیشه موفق بوده اند یا اینکه شکست هایی را هم تجربه کرده اند؟

کارآفرینی آموختنی نیست. مثلا نیازی نیست که حتما باید درسش را بخوانید تا کارآفرین شود. همین بیل گیتس، درسش را تمام نکرد و از دانشگاه بیرون آمد تا شد بیل گیتس. یا مارک زوکربرگ، خالق فیسبوک، او هم درسش را رها کرد تا شد این که الان هست. پس کارآفرینی حاصل تلاش ها و نتایح زندگی های فردی است و نه لزوما درس خواندن، نکته ای که برای کارآفرین های ایرانی نیز صادق است. کارآفرین های ایرانی شاید درس خوانده باشند، اما درس کارآفرینی نخوانده اند. آنان بیشتر درس های خود را از زندگی آموخته اند که تلاش کنند، شکست آنان را ناامید نکند، به افق های بلند پیش رو نگاه کنند، نه به جلوی پای خود و در نهایت اینکه آنان کار می کنند، کار، کار و کار. درست مثل مرجان مبین، بانوی کارآفرینی که اصالت یزدی دارد و سال هاست که به تهران آمده است. مبین روزانه حداقل ۱۵ ساعت کار می کند، کم غذا می خورد، و کم هم می خوابد. مرجان مبین، بیشتر یک مبتکر است، ابتکار و تلاشی که به کارآفرین شدن او منتهی شد. شاید بگویید لابد پدر و مادر پولداری داشته است. اما او نه تنها در یک خانواده فرهنگی بزرگ شد، بلکه وقتی در سال ۷۸ از یزد با دختر ۲ ساله اش به تهران آمد، در یک خانه اجاره ای ۴۰ متری، به قول خودش در بیابان های غرب تهران ساکن شد. آن روزها حتی پول اجاره خانه را هم نداشت. اما اکنون خانه ۶۰۰ میلیون تومانی خودش را فروخته است تا صرف سرمایه گذاری برای ابتکار تازه  ای بکند که در ایران منحصر به فرد است. برای اینکه بیشتر او را بشناسید، این گفت وگو را بخوانید.

خانم مبین! الان مشغول چه کاری مشغول هستید؟

تخصص آکادمیک من مهندسی صنایع در مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه پلی تکنیک است. ۲۱ سال است که مشغول کارم و به دلیل تنوع محتوایی رشته تحصیلی در جاهای مختلفی بودم؛ در شرکت مجتمع صنایع لاستیک یزد، شرکت پیمانکاری نفت و گاز، شرکت سرمایه گذاری غدیر، شرکت هولدینگ دارویی برکت و در کنار همه اینها در طول دوران کاری ام، شرکت خصوصی خودم را هم به همراه همسرم اداره کردم که در آن در حوزه مشاوره خدمات مهندسی و مدیریتی کار می کردیم. شرکتی را از ۱۵ سال قبل راه انداختیم که در حوزه مهندسی پروژه ها به ویژه در نفت و گاز و پتروشیمی و نیروگاه فعال است. بعدها به این نتیجه رسیدیم با توجه به اینکه حوزه فعالیتم به سمت بازار سرمایه کشیده شد، بهتر است با تاسیس شرکتی مشاوره هایی تا رسیدن به مصوبه وام کمک به کسانی که می خواهند در اقتصاد فعال شوند و کاری را شروع بکنند، خدمت رسانی کنیم.  

ایده جدیدی را دنبال می کنید. این ایده از کجا آمد و اساسا قرار است چه بکنید؟

از سال ۱۳۸۶ در سفرهای مختلفی که به شهرهای اروپایی داشتم، با پروژه جدیدی به نام «خدمات کامل منزل» یا TOTAL HOME SERVICE مواجه و به آن علاقه مند شدم. این شرکت ها در کانادا و اروپا زیاد هستند. ۲ سال کار مطالعات تحقیقات بازار در این زمینه طول کشید و با وجود اینکه تخصصم در تحقیقات بازار بود، این کار را به یک شرکت دیگری سپردیم تا عرق ما به این پروژه باعث نشود که اشتباه بکنیم یا نکات منفی را نبینیم. به این نتیجه رسیدیم که بازار خدمات در کشور، به ویژه در پایتخت از خلاء خدمات مناسب رنج می برد. یک ساختمان، منزل یا برج، گاهی با مشکلاتی مواجه می شود که صاحبان آن مجبور هستند برای حل آنها با شرکت ها و سازمان های بسیاری تماس بگیرند. فرض کنید در ساختمانی زندگی می کنید که منزل مسکونی شما محسوب می شود و همسایگان و مدیر ساختمان هم دارید. این برج به خدماتی مانند تعمیرات، تاسیسات، نگهداری، فضای سبز و باغبانی یا خدماتی در داخل خانه ها نیاز دارد. برای هر کدام از این خدمات چقدر تماس باید گرفته شود و با چه جاهایی باید تماس گرفته شود؟ یک جا تعمیراتی، یک جا تاسیساتی، یک جا برق کاری. اما شرکت ما تمام مسئولیت مربوط به ساختمان و مدیریت آن را به عهده می گیرد، با آپشن های مختلف مانند مدیر ساختمان که به صورت ساکن یا پاره وقت به شما خدمات می دهد. بعد از این که مطالعات بازار را به کمک شرکت های مشاور دیگر انجام دادیم، متوجه این خلاء شدیم. ۹۰ رسته خدمات را شناسایی کردیم و به این نتیجه رسیدیم که برای این خدمات، سازمانی با نیروی انسانی فوق تخصصی باید وجود داشته باشد که بتوانند این خدمات را با یک هسته و مرکز ارائه بدهد. برای همین پروژه را فازبندی کردیم. اکنون در فاز یک ۲۳ خدمت را ارائه می کنیم.

کی کار را آغاز کردید؟

سال گذشته معرفی شرکتمان را انجام دادیم. برای ثبت برند توتال هوم سرویس باید به فارسی ترجمه می کردیم و ما آن را «سامانه خدمات جامع» نامگذاری کردیم و اسم برندمان را هم «آسایش» گذاشتیم و شعارمان را هم «آسایش همراه با شما در همه امور» انتخاب کردیم. روش کارمان هم به این صورت است که ما با موسسه های خیریه قرارداد داریم. خانواده های بد سرپرست و بی سرپرست، جوان های تحصیل کرده یا آقایان و خانم هایی که نیاز به کار دارند و هیچ جایی نمی توانند کار کنند، به ما معرفی می شوند. آنان در کلاس های رایگان ما شرکت می کنند و. دوره های آموزشی را می گذرانند. گزینش هم به این صورت است که از میان پرسنلی که می آیند، نگاه می کنیم که اولاً به چه چیزی علاقه دارد و ثانیاً توانمندی او در چه قسمت هایی بیشتر هست. بعد از دوره ها تحقیقات محلی انجام می شود و بعد امتحان و در نهایت استخدام انجام می شود. به همین دلیل پرسنل ما استخدام خود شرکت است. خودم از طریق آگهی با تک تک این شرکت ها تماس گرفتم و دیدم که  ۷۰ تا ۷۵ درصد این شرکت ها حتی ثبت شده نیستند. یعنی یک منشی تلفنی در خانه است و نیرو می گیرد و به منازل مردم می فرستد. و چیزی که برای مردم ما در ارائه خدمات اهمیت دارد، بیشتر از هر چیزی، اعتماد و اطمینان است. بحث دوم کیفیت کار است. اینقدر کیفیت کار در کشور ما پایین است که وقتی شما یک پله بالاتر خدماتی ارائه می کنید، به نظر می رسد که مثلاً دارید یک کار خیلی بزرگ انجام می دهید. چیز دیگری که برای ما مهم است ماندگاری است. یکی از افتخارات ما این است مشتری که یک بار از ما خدمات گرفته است، بدون استثناء تمام سرویس های دیگر را هم از ما می گیرد. ضمن اینکه برای اطمینان و اعتماد مشتری، هر نیروی استخدامی باید حتماً عدم سوء پیشینه و عدم اعتیاد را بیاورد و بعد در امتحان های آزمایشی ما شرکت کند. نهایتاً اینکه بازرس داریم، یعنی در آن روز خاص اگر مشتری از ما سرویس گرفت، می تواند با تماس بگیرد و از ما بخواهد تا بازرس مان را برایش بفرستیم. علاوه براین اپراتور ما بررسی می کند که آیا نیروی مربوطه سروقت به منزل مشتری رسیده است، یا مشکلی داشته است یا خیر. در کنار همه این ها ما برای اولین بار برای خدماتمان کارت گارانتی صادر می کنیم. یعنی برای یک روز خدمت، مشتریان از ما کارت گارانتی می گیرند. یعنی تضمین می کنیم که خدمت را به بهترین نحو برای شما انجام بدهیم، در غیر این صورت پول تان به شما برگردانده می شود.

با این اوصاف اکنون شما در ۳ حوزه فعالید؟

ما مشاوره پیمانکاری نفت و گازمان امردادیان انرژی را داریم که بیشتر همسرم در آن فعال است. امردادیان مدیریت هم بیشتر در زمینه تهیه طرح های توجیهی و بحث های مربوط به برنامه های استراتژیک فعال است که خودم در آن فعال هستم. شرکت خدمات جامع که بچه من است و ۴ سال روی آن کار کردم. ۲ سال مطالعه کردم و ۲ سال هم هست که آن را اجرایی کرده ام و قدم به قدم دارم جلو می روم و کنترلش می کنم.

الان چقدر نیرو برای این کار دارید؟

۱۲ نفر نیروی استخدامی ستادی داریم و برای هر یک از دپارتمان های مختلف مان ۱۵ تا ۲۰ نفر نیرو داریم.

در این مدت توانستید مردم را مجاب کنید تا برای گرفتن خدمات با شما تماس بگیرند؟  

من یک سرمایه گذار خصوصی هستم و سراغ هیچ بانکی برای گرفتن وام نرفتم. شریک به سراغم آمده و درخواست مشارکت داده است. اما من تا وقتی که راهکارها و استانداردهایم تعریف نشده باشد، شریک نمی گیرم. زیرا اول باید ببینم کجای کار ایستاده ام. بنابراین چون یک سرمایه گذار خصوصی هستم، نمی توانم بیلبورد بزنم، نمی توانم بروم در تلویزیون تبلیغ کنم. حداقل در توان مالی ام نیست، اما در این روش و کمپین تبلیغاتی که تعریف کرده ایم و با آن داریم جلو می رویم، بیشترین چیزی که از آن استفاده کرده ایم، استفاده از بازاریاب حضوری یا کارشناس فروش است. اکنون ۶۳۰ مشتری ماندگار دارم و این ۶۳۰ مشتری ماندگار برای من بسیار ارزشمند هستند، مشتری ای که وقتی تماس می گیرد و ما حتی می گوییم که نیروی ما امروز و فردا رزرو شده است، می گوید صبر می کنم، هفته دیگر برای ما بفرستید.

پس خدمات شما برای زمانی است که ساختمان آماده شده و مردم در آن ساکن شده اند؟

قبل از آن هم هست. برای ساختمان هایی که ساخته می شوند، چند پیمانکار در نظر گرفته ایم، پیمانکار ساختمانی، برق و تاسیسات و پیمانکارهایی که کارهای دکوراسیون داخلی منازل را برعهده دارند، مانند کابینت کاری. مشتری های ما ۲ مدل هستند یکی مشتری های خرد هستند که می شوند منازل، و ساختمان ها، کسانی که می توانند از ما خدمت بگیرند، یک مدل هم مشتریان عمده چ ما هستند، برج سازها، ساختمان سازها یا، کسانی که با چند پیمانکار طرف بوده اند و اکنون ساختمانشان تقریباً تمام شده و اصطلاحاً به تمام کننده کار نیاز دارند. یعنی خدمتی که ما به آن ها ارائه می کنیم خدمت پیانی ساختمان است. فرض کنید پیمانکار برق و تاسیسات و ساختمان و دکوراسیون گذاشته اند و رفته اند و در هر یک از طبقات کارهایی باقی مانده و به درستی اجرا نشده است. 

شما ۲ شرکت داشتید و هم به لحاظ درآمدی و هم به لحاظ حوزه روابط، خوب و مکفی به نظر می آمد. انگیزه و آن نیروی اولیه که باعث شد وارد این حوزه جدید شوید، چه بود؟

۲ شرکت داشتم که پروژه های خودشان را داشتند و فعال هم هستند. اما چیزی که برای من اهمیت دارد، این است که برای اولین بار یک چیزی را در کشور خود ایجاد کنی و این قاعدتاً به عمر من هم بسنده نمی کند. «آسایش» قرار نیست مثلاً فقط تا ۲ یا ۳۰ سال دیگر باشد، البته طبق برنامه ریزی، خودم تا ۶۰ سال دیگر باید باشم. چون الان ۴۰ سالم هست و باید ۱۰۰ ساله بشوم!(خنده) اما به هر حال این به عمر من بسنده نمی کند. فکر می کنم که این شاید بلندپروازی باشد، شاید اسمش استفاده از الگوهای دیگران باشد. اصلاً «استیو جابز» مگر چه کار کرد؟ کاری در دوران زندگی اش کرد که تازه پس از مرگش همه فهمیدند او چه کرد. یک نوآوری، یک خلاقیت با تمام چیزهای موجود، در حالی که استیو جابز خودش اصلاً این کاره نبود، یعنی یک آدم متخصص در زمینه الکترونیک و کامپیوتر نبود، یک بازاریاب بود. مرجان مبین هم در زمینه فروش خدمات، جنس ندارد تا ببرد و نشان بدهد و بفروشد. من دارم خدمات می فروشم، اما خدماتم را به گونه ای و با استانداردهایی می فروشم که تا به حال مشتری به این صورت دریافت نکرده است.، حق مشتری من هست که چنین خدماتی داشته باشد، چرا باید در کشورهای منطقه، در امارات، در مالزی و کشورهای نزدیک ما، چنین خدماتی ارائه شود و در ایران نشود؟ چرا نباید یک نفر بیاید و متولی کار خدماتی بشود؟ برای متولی شدن این کار به نظر من متخصص لازم هست. البته نه به دلیل رشته تحصیلی یا تجربیات من، متخصصی که از برنامه باخبر باشد، استراتژی را بداند، طرح را بداند و بعد هم اینکه استانداردها را بشناسد و پیاده سازی استاندارد ها را بداند. متخصص بیاید این کارها را ایجاد بکند، وقتی ایجاد کرد، بسپرد دست بقیه. من که نمی خواهم خودم شخصاً این کار را بکنم، برنامه ای که برای آسایش نوشته ام این است که باید کشوری شود، گروه های مختلف و آدم های مختلف بیایند و از آسایش شروع کنند و برای جاهای دیگر این کار را انجام دهند.

در این مدت افرادی آمده اند که از کار شما شبیه سازی کنند؟

تاکنون از ۲ استان پیشنهاد داشته ایم، یکی استان اصفهان و دیگری استان آذربایجان شرقی که گفته ما می خواهیم نمایندگی بزنیم یا اینکه حتی با تمام شرایط شما کار را انجام بدهیم. همچنین شرکت های خدماتی موجود که آمده اند و گفته اند که ما حاضر هستیم قسمتی از کار را با شما شروع کنیم، اما م تا زمانی که بسته من کامل نشود و استانداردهای من تعریف نشود، با کسی وارد کار مشترک نمی شوم.

امکان دارد که در آینده هولدینگ خدمات ساختمان بشوید و در چشم انداز شما همچین چیزی وجود دارد؟

چشم انداز من مدیریت خدمات کشور هست. همه خدمات را داریم ارائه می کنیم، اکنون برای خدمات ساختمان هیچ انسجامی وجود ندارد و مشتری و حتی خود من به عنوان کسی که همیشه به این نوع خدمات احتیاج داشتم، باید با ۱۰ تا شرکت تماس می گرفتم و دائماً هم دلم بلرزد که آیا این شرکت هم مانند آن شرکت بود؟ آیا به این شرکت اعتماد کنم یا نکنم. اما حالا یک هسته بنیادین به وجود آمده که می خواهد این مدیریت خدمات را به عهده بگیرد. میخواهم بگویم که سابکو چه کار می کند؟ سابکو یک شرکت تامین کننده قطعات برای ایران خودرو ست، آیا خودش تعمیرکار دارد؟ خودش سازنده ی قطعات دارد؟ خیر، استاندارد تعریف می کند و بعد می گوید همه قطعه سازان باید با این استاندارد به مشتری من قطعه و سرویس بدهند. اما تفاوتمان با سابکو در این است که سابکو مشتری اش ایران خودرو است، مشتری من مردم هستند. از آن طرف پیمانکارهای سابکو قطعه ساز هستند کارهای من خدمات دهنده ست، استانداردهایی را باید تعریف کنم، به عنوان مثال شاید به نظر بیاید راحت ترین کاری که همه فکر می کنند، نظافت است. اما ما برای پرسنل نظافت چی ۸ دوره آموزشی برگزار می کنیم. آموزش های تخصصی رفتاری، شامل استفاده از شوینده ها و چگونگی حرکت دادن دستشان تا چگونگی استفاده از حوله و دستمال. همچنان که خانه داری تنها سرویسی است که تاکنون در ایران ارائه نشده است، در کشور ما همیشه فکر می کنند که نظافتچی باید بیاید و کارهای منزل را هم انجام بدهد. اما ما خدمات خانه داری ارائه می کنیم. خانم های خانه داری که خودشان مشغول بودند یا خانم های کارمندی که احتیاج به یک خانه دار دارند، خانمی می آید مدیریت منزل را به عهده می گیرد، خانمی که طبق برنامه کارفرمای خودش، طبق برنامه ی مشتری، غذا درست می کند، صبحانه بچه ها را می دهد، به تکلیف بچه ها رسیدگی می کند و نظافت روزانه می کند، این خانه دار با نگهدارنده کودک فرق می کند. کسانی که کار نگهداری کودک انجام می دهند، همگی فارغ التحصیل رشته کودک یاری هستند. ما به هیچ عنوان کودک نوزاد قبول نمی کنیم، کودک ها باید از ۴ سال به بالا باشند و برای آن ها آموزش های مختلف، برنامه های مختلف، تغذیه شان  و دوره های آموزشی گذاشته می شود، سازماندهی این قبیل کارها، دنیایی از کار است.  توجه داشته باشید که من یک سرمایه گذار خصوصی هستم. تاکنون این کار در ایران نشده است که بتوانم الگو برداری بکنم، رفتم و سعی کردم با شرکت های مشابه اش در اروپا دیدار بکنم، اما استانداردها را به من نشان نمی دهند.

چرا؟

هیچ وقت این کار را نمی کنند. آن ها نمی آیند بگویند استانداردهای ما چیست؟ نمی آیند بگویند فرآیندهای کاری ما چیست؟ آنان می گویند آقا! کار ما این است.

آیا با همکاران دیگر این کار را مطرح کرده بودید؟ واکنش ها را دیده بودید؟

ببینید ما تحقیقات بازار کرده بودیم. اگر بخواهم صادقانه بگویم من تا به حال با کسی درباره این پروژه صحبت نکردم که کسی بگوید دارید کار اشتباهی می کنید. هیچکس تاکنون این حرف را نزده و ما در مطالعه بازار از کمک اعضای علمی دانشگاه ها کمک گرفتیم، مصاحبه ها و پرسشنامه های عمیق و ایمیل بازاریابی استفاده کردیم. جواب خوبی گرفتیم. طبق آماری که در دست دارم ۷۸ درصد از مردم گفتند که ما به خدمات چنین مرکزی نیاز داریم. به همین دلیل ما ۲ سال را صرف کار مطالعاتی کردیم. ما برای برای کلیه فعالیت هایمان استاندارد داریم. استاندارد نظافتی، استاندارد خانه داری، استاندارد پذیرایی که حداقل ۵ صفحه تعریف کار است که شرح وظایف پرسنل، وظایف برند آسایش، وظایف بازرس، وظایف اپراتور، وظایف شرکت در قبالش، مسئولیت هاو از این دست موارد را مشخص می کند. این تفاوت هاست که وقتی مشتری با آن مواجه می شود متوجه تفاوت شرکت می شود. اما بزرگترین مشکل من این است که مشتری من شرکت های خدماتی را می شناسد، شرکت خدمات جامع را نمی شناسد. مشتری سامانه خدمات جامع را نمی شناسد چون تا به حال در ایران نبوده است، مگر اینکه در اروپا زندگی کرده باشند و مشتری من شده باشند. بنابراین یکی از بزرگترین انرژی هایی که باید بگذارم، این است که باید به این مشتری باید آگاهی بدهم که شرکت خدماتی نیستم. من یک سامانه خدماتی هستم با این استانداردها. من می توانم برای شما اکنون فهرست کنم. شما در آگهی همشهری ۲۰ تا شرکت خدماتی می بینید که همگی بدون ثبت رسمی و متعلق به یک فرد است که صرفاً آگهی می دهد. اما آسایش اکنون جزو شرکت های خدماتی اروپایی است و ما مجبوریم با استاندارد اروپا خدمات ارائه کنیم. گواهینامه ها هم موجود است. آخر هر ماه با تمام مشتریان تماس می گیریم و ایرادها، انتقادات و مشکلات را به صورت تلفنی می پرسیم. چرا تلفنی؟ چون وقتی برگه نظرسنجی برای مشتری ارسال می شود و  برگه پر می شود، اما چون کارگر کنار مشتری بود، ممکن است رودربایستی داشته باشد. 

سرمایه اولیه شما چه قدر بود؟

برای این کار برآورد در حدود ۶۰۰ میلیون را داشتم، اما تا کنون ۷۰۰ میلیون هزینه کرده ام.

آورده کافی بود؟

من هنوز به مرحله سودآوری نرسیده ام. من یک مهندس صنایع و طرح نویسم. می دانم که دوره بازگشت سرمایه یک صنعت به یک یا ۲ سال نیست. حداقل ۳ سال زمان می برد. درست است که کار خدماتی است و کار خدماتی سریع تر بازگشت دارد.

اگر شما این ۶۰۰ میلیون را در بانک می گذاشتید، یا در بازار طلا، سرمایه گذاری می کردید، درآمدی که در عرض ۵ سال قرار است به دست بیاید، در  ۲ ماه به دست می آمد.

هدف مهم است. هدف غایی اگر برای کسب درآمد باشد، این شیوه ای که گفتید درست است. اما لذت و تجربه این چند سال و دموگرافی و جمعیت شناسی این مدت که به دستم آمد و کارآفرینی برای مردمی که هیچ موسسه ای تا کنون به دادشان نرسیده بود، برای من ارزش داشت.

یعنی هدف شما کسب پول نبود؟

همین طور است. اما می دانم ما می توانیم این کار را انجام بدهیم، من می گویم ما باید این کار را انجام بدهیم. اگر ما نتوانیم این کار را انجام بدهیم، چه کسی می خواهد انجام دهد؟ بالاخره یک نفر باید از جایی این کار را شروع کند. پس ما باید این کار را انجام می دهیم.

پول جمع کرده بودید که به بخش خصوصی بیایید، یا نه، فکر می کردید به پول نیاز ندارید؟

من فرزند اول یک خانواده فرهنگی هستم و اگر درباره خانواده مبین در شهر یزد پرس و جو کنید، متوجه می شوید که همه به شغل معلمی مشغول هستند. همسر من نیز از خانواده کارگر است، اما تمام خواهر و برادرانش تحصیلکرده و فرهنگی هستند. ما سرمایه نداشتیم و اینکه می گویید از کجا شروع کردید، من از روزی که به تهران آمدم و به دانشگاه پلی تکنیک رفتم، اولین باری بود که وارد تهران شده بودم

چه سالی؟

سال ۷۸ بود که برای تحصیل در مقطع فوق لیسانس به تهران آمدم. متولد ۵۲ هستم. قبلا مسیرمان به تهران نخورده بود. همسرم نقشه تهران را به من داد. گفت از راه آهن مستقیم سوار ماشین های ولیعصر(عج) می شوی و در خیابان رشت پیاده می شوی و در دانشگاه پلی تکنیک ثبت نام می کنی. من این جوری وارد تهران شدم! یک ترم را در رفت و آمد بودم و همزمان در صنایع لاستیک یزد کار می کردم. چون کارمند رسمی آنجا بودم و با دیپلم استخدام شده بودم.

یعنی بعد از استخدام درس خواندید و لیسانس و ارشد خود را گرفتید؟

همیشه به دنبال کار بودم و اکنون هم هنگام استخدام نیرو، کسی که می گوید من دانشگاه صنعتی شریف رشته فلان را خواندم، را در مقابل کسی که می گوید من هنگام تحصیلم کار کردم و دانشگاه علمی کاربردی بودم، دومی را ترجیح می دهم. چون ادبیات کسب و کار را می داند، چون برای درس خواندن زحمت کشیده است. من به تهران آمدم، در حالی که یک دختر ۵/۲ ساله داشتم. همسرم تا ۷ ماه نتوانست به تهران بیاید، چون نمی توانست پروژه را تحویل بدهد و باید در یزد می ماند. یک خانه ۴۰ متری در تهران اجاره کردم.

کجا؟

آن موقع سمت همت بیابان کده ای بود که اکنون اسمش شاهین شمالی است. در ایران خودرو استخدام شدم. دخترم را در مهد کودک همانجا می گذاشتم. دانشگاهم پلی تکنیک بود و به شدت به تحصیل در موارد جدید علاقه داشتم. علاوه بر دروس دانشگاهی هر دوره ای که بود را می گذراندم. هر دوره ای که فکر می کردم ممکن است برای رشته ام مفید باشد، حتی در صورت قرض گرفتن پول می گذراندم. از سال ۷۸ تا ۷۹ بود که مدرس این دوره ها شدم. من ۵ سال با ادارات استاندارد استانهای مختلف قرارداد داشتم که پنجشنبه ها و جمعه ها برای مدیرانشان دوره ها را برگزار کنم. واقعا از صفر شروع کردم. ما خانواده فرهنگی و کارگری از صفر شروع کردیم و تنها کاری که کردیم این بود که در ۲۰ سال سابقه کارم، به اندازه ۴۰ سال کار کردم. شبانه روزی کار کردم.

آن موقع فکر می کردید که به اینجا برسید؟ و اینکه آن انرژی اولیه برای گسترش کار، گرفتن لیسانس و فوق لیسانس و دوره های دیگر در حین کار، از کجا آمد؟ از خانواده، از خودتان؟ شما گفتید که اول هیچ چیزی نداشتید و حتی در خانه ۴۰ متری زندگی کردید. این انرژی از کجا آمد؟

رتبه کنکور من ۳۲۰ بود و می توانستم در هر رشته ای قبول شوم. در دوره آموزشی ای که آموزش و پرورش برایمان گذاشت، مهندسی صنایع را برایمان توضیح داد و به آن نام پزشک عمومی صنعت دادند. به این رشته علاقه مند شدم و انتخابش کردم و چون پدرم به دلیل علاقه اش به من، با رفتن به شهر دیگر مخالفت داشت، رشته صنایع را در مقطع کارشناسی در یزد خواندم. این رشته را به عنوان درس نخواندم، با این رشته زندگی می کنم. شاید باور نکنید، اما من همیشه گفتم که من قرمه را با کنترل پروژه می پزم. تمام کارهای منزل را با کنترل پروژه انجام می دهم. یعنی آنقدر این رشته در وجود من ریشه کردهاست که کارها و زمانبندی ها روی برنامه است. بدون استثناء من و همسرم هر سال برنامه داریم. هدف غایی، بودجه امسال و برنامه امسال.

همه را مکتوب می کنید؟

همه مکتوب می شوند.

این کار را از چه زمانی شروع کردید؟

از زمان ازدواجمان، از سال ۷۵ ما اینکار را انجام می دهیم. این را من از همسرم یاد گرفتم. ایشان هم فوق لیسانس صنایع هستند و لیسانس الکترونیک. همین الان اگر فایل اکسل همسرم را ببینید، می بینید که مثلا در سال ۷۵، اردیبهشت ماه چند درصد هزینه برای گوشت دادیم، چند درصد برای آموزش و چند درصد برای سرمایه گذاری. یعنی فایل های هر سال را داریم. ما مواردی که آموختیم و در کتاب ها بود را در عمل پیاده کردیم. آن انرژی هم، این است که من آدم بلند پروازی هستم و این را حسن می دانم، نه ضعف. این باعث شدهاست که همیشه به خودم می گویم همان ضرب المثلی که می گویند تا عاقل بیاید فکر کند که بپرد، دیوانه پریده و رفته است. من همیشه ۴ پله برای خودم تعریف می کنم که اگر از این ها ۳ تا را بالا بروم و یک پله بیفتم پایین، باز هم پله دومم. پس هنوز یک پله جلو هستم. درباره سرمایه گذاری در بخش خصوصی هم، من منزل شخصیم را برای این کار فروختم.

درباره انرژی اولیه که پرسیدم، یک مثلی هست که می گوید پول، پول را می آورد. این را قبول دارید؟

به نظر من این درست نیست. من هیچ مشوقی نداشتم. من پدر و مادر کارمندی دارم که هنوز با من بحث دارند که چرا تو که کارمند بودی و حقوق داشتی، خودت می خواهی کار راه بیندازی. این یعنی من مشوقی در این زمینه ندارم. اما من از این کار لذت می برم. برای به دست آوردن باید مواردی را فدا کرد و آن لذت آنقدر ارزشش برای من بالاست که باید دید آیا ظرفیت در حد آن لذت هست یا خیر. چند ماه پیش مجبور برای اینکه حقوق پرسنلم را پرداخت کنم، خودرو شخصی خودم را بفروشم. چون هیچ وقت نگذاشتم حقوق پرسنل از یکم به دوم برسد. یک از همکارانی که اینجا کار می کرد، با چشم های اشکبار به من نگاه می کرد. می گفت شما چطور آخر ماشینت را فروختی که حقوق ما رو بدهی؟ گفتم وظیفه ام است. من می خواهم این کار را راه بیاندازم. همسرم به من می گفت تا کجا می روی جلو؟ ماشین و خانه را فروختی. سکه و طلایی هم که داشتی را هم که فروختی. گفتم تا جایی که ببینم دیگر واقعا نمی توانم. اما مطمئنم می توانم. چون تا به حال چیزی نبوده است که بخواهم به آن برسم و نرسیده باشم.

این ریسک بالا و این جسارت که حتی خانه خود را می فروشید برای انجام کاری که تاکنون در کشور انجام نشده است، از کجا می آید؟

این شاید یک اعتقاد باشد. به شدت به خودم اعتقاد دارم. تاکنون چیزی نبوده است که بخواهم به آن برسم و نرسیده باشم. قبلاً هم با من مصاحبه و صحبت شده بود که چه آرزویی داری؟ من همیشه گفتم آرزویی ندارم. آرزو چیزی ست که به آن نرسی. من به هر چی می خواهم می رسم. به شرط آنکه بخواهم و ضمن اینکه در کنار همه این ها من همسری دارم که مثل کوه پشت من ایستاده. یعنی اگر همراهی، کمک و رفاقت همسرم در کنار من نبود، واقعا من به هیچ جا نمی توانستم برسم. این مرد باعث شد که من بتوانم به جلو حرکت کنم و خیالم بابت همه چیز راحت باشد. اگر ریسک می کنم، اگر ضرر می کنم، اگر از دست می دهم، اگر هزینه می کنم، اگر شکست می خورم. ما دائم با هم صحبت می کنیم. بررسی می کنیم. من گزارش کار می دهم. به هر حال ایشان عضو هیئت مدیره آسایش هستند. درست است که من سهام دار اصلی هستم. یک بار به ایشان گفتم که من بریدم، خسته شدم، گفت ببین! فکر کن در این ۲ سال باید چقدر پول می دادی که این تجربه رو پیدا کنی؟ فکر کن این پول را هزینه کردی که تجربه پیدا کنی. خانه دوباره پیدا می ، اما این تجربه را دیگر پیدا نمی کنی. من یک چیز دیگر هم بگویم، سال ۸۶ پسرم را باردار بودم. در دوران بارداری، هم کارمند بودم، هم آموزش می دادم و هم اینکه همه رعایت حالم را می کردند. یک مدیر حواسش به یک خانم باردار هست. همسرش حواسش به او هست و بین ۸۱ تا ۸۶ که من فوق لیسانس را تمام کردم ۵ سال فاصله افتاده بود. من درس ها را فراموش کرده بودم. دیدم بهترین موقعیت است که حالا که همه حواسشان به من هست از فرصت استفاده کنم و درس بخوانم و امتحان دکتری بدهم. رفتم دوباره جزوه ها را گرفتم، چون خواستم فشرده باشد، پنج شنبه و جمعه از ۸ صبح تا ۱۰ شب کلاس کنکور می رفتم. من روزهای جمعه مخصوصا که زمستان سردی هم داشت سال ۸۶، پتو با خودم می بردم. با شکم بزرگ بارداری!در کلاس ۹ نفره ما همه آقا بودند و من تنها خانوم آن جمع بودم. به من می گفتند ما صبح جمعه که می شود می خواهیم از زیر لحاف بیاییم بیرون، یادمان می افتد خانم مبین با آن وضعش می آید، چگونه ما نرویم؟ یکی از آن ها نفر اول آن سال شد. رفتم و از آن فرصتم حداکثر استفاده را کردم و نهایتاً شهید بهشتی شعبه دبی قبول شدم. ۲ ترم هم رفتم. دکتری مدیریت مالی، اما به خاطر اختلافاتی که بین دانشگاه شهید بهشتی دبی و ایران پیش آمد، شعبه دبی منحل شد و بعد من درگیر پروژه خودم شدم. یعنی اینکه از حداکثر فرصت هایم تا جایی که بتوانم استفاده می کنم.

از دوره کارورزی تان بگویید؟

از صنایع لاستیک ۵ سال سابقه دارم و بعد هم ایران خودرو. اسفند ۷۸ از صنایع لاستیک یزد بیرون آمدم و در ایران خودرو دیزل استخدام شدم و فاصله ای بینشان نیفتاد. بلافاصله با همین تفاوت به شرکت پیمانکاری آمدم. یعنی خودروسازی برای من جذابیتش را از دست داده بود. تمام دوره ها را گذراندم. تمام کلاس های آنجا را شرکت کردم. زمانی که از ایران خودرو دیزل بیرون آمدم، واحد مهندسی، ۴۳۲ نفر در واحد مهندسی شرکت ایران خودرو دیزل استخدام بودند. با طبقه بندی مشاغل کارشناس ۱، ۲، ۳، ارشد ۱، ۲، ۳ و سرپرست ۱، ۲، ۳٫ پنج نفر سرپرست بودند که من یکن فر از آنها بودم و آن ۴ نفر، ۴ تا آقا بودند با ۲۸ سال سابقه کار. اما سابقه کار من ۶ سال بود. چون تمام دوره ها را رفته بودم. من روز تاسوعا و عاشورا سر کار بودم. افتخار نمی کنم که به خانواده و بچه ام نرسیدم. من روزهای بزگ شدن بچه ام را ندیدم. من روزهایی را که باید با همسرم می بودم را نبودم. اما همسرم این ها را پر کرد، خانواده ام این ها را پر کردند. بعد وارد صنعت نفت و گاز شدم و به شرکت هیر برناک وارد شدم که در آن زمان بزرگترین پیمانکار صنعت نفت بودند. به عنوان کنترل پروژه رزومه پر کردم. وقتی رفتم برایم جالب بود که سیستم آنها دارای روانشناس بود و تست روانشناسی می گرفت. وقتی از من تست گرفتند، گفتند شما به درد کنترل پروژه نمی خورید. شما به درد گرفتن پروژه و مذاکره می خورید. رفتم و به عنوان مدیر توسعه کسب و کار قسمت پتروشیمی مشغول شدم. از طریق یک پروژه ای که می خواستیم با سرمایه گذاری غدیر مشارکت کنیم، به معاونت طرح و برنامه غدیر رفتم. آنجا نزدیک ۷ سال کار کردم و ۴ سالش را در مطالعه گذراندم. ۸۰ تا طرح بررسی کردم. ۸۰ تا طرح فیزو استادی بررسی کردم. ۴ تا برنامه استراتژی مدیریت طرح کردم و گزارشاتی که باید برای هیئت مدیره آماده می کردم و مبحث گردشگری به عنوان یک مبحث کسب و کار جدید مطرح شد. از سال ۸۴ مطالعاتش را شروع کردم. هولدینگ گردشگری را خودم در شرکت سرمایه گذاری غدیر تاسیس کردم و ۲ سال مدیر آنجا و رئیس هیئت مدیره بودم تا اینکه تغییر مدیریت و سهامدار انجام ش. دیدم با این تیم جدید نمی توانم کار کنم، بدون فاصله به استخدام شرکت هلدینگ دارویی برکت درآمدم. به عنوان مدیر طرح و برنامه که آنجا هم با آدم های فرهیخته، پزشک و علاقه مند همکار بودم و طرح ها را بررسی میکردم. اما همیشه در کنار این ها شرکت خودم، برنامه های خودم و پروژه های خودم را هم داشتم.

دوران کارمندی چطور بود؟

دوران کارمندی من همیشه برایم به سختی می گذشت. زیرا نمی توانستم قبول کنم که تفاوت جنسیت در کار خیلی مهم است. یک زن برای اینکه کار کند، باید ۱۰ برابر یک مرد کار کند تا دیده شود و باز هم می بینی که یک مرد با سابقه و تحصیلات مشابه تو باز هم او در اولویت قرار می گیرد و این قضیه برایم آزار دهنده بود. ساختار شکنی های زیادی کردم. در هر شرکتی که می رفتم اولین نفری بودم که اعتراض می کردم که چرا آقایان به ماموریت می روند و من نمی توانم بروم. و این ساختارشکنی ها همیشه به ضرر من و به بدنامی من ختم می شد. اما شادی ام از این بود که وقتی نگاه می کردم می دیدم ۱۰ زن بعد از من، راهشان باز شد و این اتفاق خیلی خیلی برایم مبارک بود. من آدم فوق العاده اقتصادی هستم. این حرفهایی که زدم به خاطر این نبود که بگویم من آدم فرهنگی ای هستم. نسبت به جامعه ام احساس مسئولیت می کنم و در حد خودم اقتصاد جامعه ام و اقتصاد خانواده ام برایم اهمیت دارد. اما جنسیتم، احترام به آن و احترام به توانمندی های زنان برایم خیلی مهم است. برای این کار از هیچ کاری دریغ نمی کنم. فمنیست هم نیستم، اما می بینم که خیلی وقت ها آقایان قوی تر از خانم ها هستند. ولی بیشتر وقت ها، حق زنان در مقابل آقایان ضایع می شود.

حتی در بخش خصوصی؟

در بخش خصوصی بدتر. من سعی کردم این اتفاق نیفتد، اما حتی در این بخش می بینم که وقتی می خواهند نیرو بگیرند، می گویند که وقتی نیروی خانم بگیریم، ۴ تا کار بیشتر انجام می شود و حقوق کمتر هم می خواهند و حرفی هم نمی زنند. یکی از مشکلات ما خانم ها همین است. من همیشه می رفتم اعتراض می کردم حقوق من را بیشتر کنید. چرا به من ارتقاء نمی دهید. چرا پست نمی دهید. اما خانم های دیگه این کار را نمی کنند. در هفته مصاحبه های زیادی با نیروهای متقاضی استخدام دارم. یک بار خانمی آمد گفتم چقدر حقوق می خواهی؟ گفت من دوست ندارم درباره مسائل مالی صحبت کنم؟ گفتم خانم بلند شو برو بیرون. به تو آموزش دادند که چون زن هستی در مورد مسائل مالی حرف نزنی؟ اتفاقا باید درباره مسائل مالی حرف بزنی. یک کتابی هست به نام «زنان مهربان ثروتمند نمی شوند» که به خانم ها توصیه می کنم بخوانند. من دوره های مختلف آموزشی اش را جاهای مختلف گذاشتم و استفاده کردم. می گویند از بچگی به ما یاد می دهند که زن خوب یعنی اینکه با پول کاری نداشته باشد، بشورد، بسابد، مادی نباشد، بعد دختری که فارغ التحصیل می شود و می آید سرکار و به او می گویی چقدر حقوق می خواهی، می گوید مسائل مالی خیلی برام اهمیت ندارد. فکر می کند این افتخار است. من بیرونش می کنم. به او می گویم تو اتفاقا داری وقتت را می فروشی. قیمت بگذار برای وقتت.

با چه سرمایه اولیه ای اینکار را شروع کردید؟ آن زمان پول داشتید یا با ریسک شروع کردید؟ اولین شرکتی که مشترکاً با همسرتان تاسیس کردید به چه صورت بود؟

اولین شرکتی که مشترکا افتتاح کردیم به این صورت بود که یک زمین داشتیم در شهرستان که آن را فروختیم و به عنوان ضمانتنامه دادیم. یک پروژه در عسلویه گرفتیم و شروع به کار کردیم. این پروژه برایمان سود داشت و درآمد زایی کرد و به ما کمک کرد. بعد از آن یک رنو داشتیم که فروختیم به مبلغ ۱ میلیون و ۲۰۰ هزار تومان و با آن برای یک پروژه دیگر ضمانتنامه تهیه کردیم.

شما ریز همه قیمت ها را دارید؟

من به خاطر اینکه خاطره نویسی می کنم و در یک نرم افزار تمام هزینه ها را ثبت می کنیم و یزدی هم هستیم، هیچکدام از هزینه ها رو فراموش نمی کنیم. نه تنها هزینه ها را، خیی وقت ها به جوانان فامیل می گویم که نگاه نکنید که منزل من الان در جردن است و ماشین فلان سوار می شوم. من سال ۷۹ یک سال بعد از آمدنم به تهران، در خانه ۴۰ متری زندگی می کردم که آب و برقش قطع شده بود، به خاطر اینکه پول نداشتیم بدهیم. خودم و دخترم تب داشتیم. شوهرم بیکار بود و تهران نبود، رفته بود دنبال کار. بدون ماشین و من فقط یک کامپیوتر داشتم که بر روی پروژه فوق لیسانس کار می کردم و سرفه می کردم. یکی از دوستانی که در یزد من را دیده بود و می دانست که در آن شهر خانه ای داشتم، کارمند رسمی شرکتی بودم، پدر و مادرم بودند و دردانه و نوه اول فامیل بودم. در زد و آمد داخل و به من گفت که اصلا باورش نمی شود، خاک بر سرت. تو به خاطر این وضعیت آمدی تهران؟ و من خندیدم و گفتم بعدها خواهم دید تو باز هم به من می گویی خاک بر سرت یا نه؟ من برای همین آمدم تهران! نه تهران، دور شدن از خانواده و روی پای خودم ایستادن و قدم به قدم پیش رفتن. اینها مزه دارد!

الان بچه های هم سن و سال ما و شاید هم پایین تر، چشم انداز دیگری دارند نسبت به کسب و کار، نسبت به ثروت اندوزی، نسبت به درآمد، بیشتر فکر می کنند که زندگی خوب یعنی اینکه شما بازاری باشی یا نه، یک پول قلمبه ای دستت باشد و اصلاً برایشان قابل پذیرش نیست که مثلاً خانم مبین در یک خانه ۴۰ متری زندگی می کرده و شروع کرده، مگر می شود؟ چرا اینطوری شد؟ آن موقع که شما شروع کردید، این فکرها بود؟

آن زمان که من به تهران آمدم، دوستانم مرا تقبیح و حتی مسخره می کردند. اصلاً روش من برایشان عجیب بود که زندگی، خانواده، شهرت و آرامش و آسایشت را ول کردی برای چی؟ به نظر من هدف مهم است. یک شب مهمان داشتیم و هیچ چیزی در خانه نداشتیم. با مهمان هم رودربایستی هم داشتیم، شوهرم ماشین همسایه را گرفت و با آن مسافرکشی کرد. ۳۲۰۰ تومان میوه و شیرینی خرید و آورد و گذاشتیمش جلوی مهمان تا از او پذیرایی کنیم. البته اگر امروز همچین اتفاقی بیفتد، من دیگر این کار را نمی کنم. چون الان دیگر رودربایستی هم با کسی ندارم. آن موقع ولی هنوز رودربایستی داشتم (با خنده) ولی با توجه به اینکه ما در شرکت آسایش دایماً در حال نیرو گرفتن هستیم و من واقعاً با ۱۵ تا ۲۰ نفر در هفته در حال مصاحبه هستم.

خودتان مصاحبه می کنید؟ چرا؟

بدون استثناء! به خاطر اینکه ویژگی های اصلی را در رزومه می نویسند، مدیر منابع انسانی نگاه می کند و نظرش را می دهد. اما به هر حال بعد از ۲۰ سال کار کردن، آدم شناس شده ام. روزی آقایی آمد، ۲۷ ساله و مهندس، گفتم چند سال است که داری کار می کنی؟ گفت من از وقتی فارغ التحصیل شدم، ۶ سال است که بیکارم. گفتم در این ۶ سال چه کار کردی؟ گفت به موسیقی علاقه داشتم. گفتم رفتی دنبالش؟ گفت نه، فرصت نشد! اما به ورزش هم علاقه داشتم. پرسیدم آن را چه کار کردی؟ گفت یکی دوبار رفتم باشگاه و بعد ولش کردم. گفتم برو بیرون. جامعه آماری جوانان ما به شدت پرتوقع شده اند. بچه از اول دبستان تبلت دارد، از دوم دبستان موبایل گالکسی دارد، موبایل من را ببینید، گفتم ارزان ترین گوشی را بدهید. دختر من ۱۸ سالش است و امسال پیش دانشگاهی است، ۳ سال است که تابستان ها پیش کار می کند.

حقوق هم به او می دهید؟

بله، با ساعت کار، سال اول آبدارچی بود. به شدت به او برخورد. اما به او گفتم باید آبدارچی باشی، چون هیچ تخصصی نداری. سال دوم منشی بود. تایپ را یاد گرفت، تلفن جواب دادن را یاد گرفت، سال سوم هم بازاریاب شد، بازاریابی که در دل گرما می رفت سر کار و همه من را تقبیح می کردند.

ماشین در اختیارش بود؟

خیر، باید پیاده می رفت. همه به من بد و بیراه می گفتند که این چه کاری است که با این بچه می کنی؟ دخترم می خواهد در رشته معماری ادامه تحصیل بدهد. اما اکنون با رفتن به ساختمان های دیگر و دیدن آنها، درواقع دارد بازار خودش را پیدا می کند. بازاریاب در ذهن ما بد جا افتاده است، وگرنه بازاریاب یعنی دنیای کار. از دخترم پرسیدم که خیلی خوشحال هستی داری در شرکت مادرت کار می کنی؟ گفت نه، من دارم تجربه کسب می کنم که بعداً شرکت خودم را بزنم. این بزرگ ترین هدیه ای بود که دخترم می توانست به من بدهد که نگفت می خواهم بیایم در شرکت تو کار کنم. گفت می خواهم تجربه پیدا کنم و در شرکت خودم کار کنم. کدام یک از ما خانواده ها با بچه هایمان این کار را می کنیم؟ ما نسلی هستیم که داریم این بچه ها را تربیت می کنیم. ۸ تا ۹ تا بازاریاب در شرکت فعال هستند که به عنوان کارشناس فروش و مذاکره کننده می روند. سه نفر کسانی هستند که امسال دانشگاه قبول شده اند و بابت قبولی آن ها، من بیشتر از پدر و مادرشان خوشحال شده ام. به آن ها گفتم برای چه می خواهید در دانشگاه درس بخوانید؟ گفتند برای اینکه پدر ما سرمایه ندارد، می خواهیم پول در بیاوریم. رشته من صنایع است و از این رشته ام هم درآمد خوبی داشته ام. یکی دیگر هم رشته اش صنایع است، اما بیکار است. سپور بشوید اما سپور خوبی بشوید. به کارتان علاقه داشته باشید و با عشق کار کنید. می توانم که در جوانان الان نه علاقه هست، نه مسئولیت هست، به شدت تنبلی هست، به شدت توقع هست و به شدت مدرک گرایی. من، همسرم، برادر و خواهر من و پدر و مادر من در حق بچه ها چه کرده ایم؟ دختر من از دوم راهنمایی هر سال مجبور بود که بودجه خودش را بنویسد، پدرش از او می خواهد.

درباره رامبد، (پسر ۵ ساله خانم مبین) هم در آینده همین شیوه را دنبال می کنید؟

رامبد از همین الان نقاشی هایش را می فروشد. نقاشی می کشد و موقعی که مهمان داریم، آن ها را روی میز می گذارد و می گوید از هر کدام که خوشتان آمده، برداری. بعد برای هر کدام از آن ها قیمتی دارد. هزار تومان و دو هزارتومان. بعد به او می گویند این را نباید بفروشی. می گوید نه، من زحمت کشیدم. من هم اصلاً جلویش را نمی گیرم. زمان ما در یزد دختر و پسر از مدارس که تعطیل می شدند، باید سر کار می رفتند. من اکنون قالیبافی بلدم، دیپلم خیاطی دارم، بافندگی بلدم، دوزندگی بلدم، چون هر سال تابستان باید جایی می رفتم. یک خانواده فرهنگی بودیم و از لحاظ اقتصادی هم وضعیت خوب و متوسط به بالایی داشتیم. همسرم یک سال کفاشی کرد، یک سال میوه فروش بود، یک سال هم در تعمیرگاه. این ها یعنی اینکه فرزند باید در دوران تحصیل کار کردن را یاد بگیرد. همین کاری که الان در اروپا و امریکا هم می کنند. اما ما داریم با بچه هایمان چه کاری می کنیم؟ می به کلاس می بریم، برمی گردانیم، دست به سیاه و سفید نباید بزند، اولین چیزی که می آید برایشان می خریم. دختر من بودجه می نویسد، یعنی در ۶ ماهه اول سال، هزینه لباس و کفش و رفت و آمد و تفریح و کادو برای دوستان را می نویسد. بعد می نشینیم فهرست را به اتفاق خودش بررسی می کنیم که مثلاً نسبت به پارسال، ضرایب را خوب در نظر گرفته است یا نه. البته اگر وسط برنامه درخواست ۲۰۰ تومان بیشتر هم کرد، کسی قرار نیست به او ندهد، اما او دارد یاد می گیرد.

اکنون ۳ شرکت را به تنهایی مدیریت می کنید، یا همسرتان در کنارتان هست؟ می رسید؟ با توجه به اینکه همه را به صورت حضوری دارید رسیدگی می کنید؟

آسایش بچه من است و تمام وقتم را برایش گذاشته ام. دفتر مرکزی ام که اینجاست، ما هم اگر توجه کرده باشید اسم تابلوی ورودی مان “ایساتیس” هست که اسم قدیم یزد هست. ما در خانه هم یزدی صحبت می کنیم و به شدت هم به آن پایبندیم. شرکت امردادیان انرژی چون بیشتر تخصصش در بحث نیروگاه و نفت و گاز هست، همسرم کارهایش را پیگیری می کند و ایشان مدیرعاملش هست و من سهامدار و عضو هیئت مدیره. و جلساتی که نیاز باشد را شرکت می کنم. امردادیان مدیریت را خودم شخصاً مدیریت می کنم. ما الان با همین کسادی بازار در حدود ۴ پروژه داریم.

خانم مبین، شما برای آن دو شرکت غیر از آسایش، چقدر فرصت شغلی فراهم کردید؟

من برای پروژه های مهندسی خودم به غیر از ۲ نیروی ثابت، بقیه را از نیروهای پاره وقت استفاده می کنم، از دانشجوها. همیشه هم وقتی که آگهی می دهم، می گویم دانشجو؛ دانشجویی که در هفته ۲ روزش را کلاس می رود و ۳ روزش را بیکار است و هزینه ای که برای درس و دانشگاه باید بکند، می آید کنار یک مدیر ارشدی که مثلاً ۱۰ سال در صنعت نفت و گاز کار کرده قرار می گیرد و آموزش می بیند و کار هم می کند.

این ها با تکیه بر تجربه های دورانی است که به تهران آمده بودید؟

دقیقاً. می خواهم برای این دانشجو فرصتی فراهم کنم.  

تا الان برای آسایش چقدر نیرو در نظر گرفتید؟ و کار برایشان ایجاد کرده اید؟

۲۳ دپارتمان داریم که هر دپارتمان حداقل دارای ۷ نیرو و حداکثر ۲۰ نفر است.

پولداری چه حسی است؟

من تاکنون پولدار نبودم که خیلی پول داشته باشم. اما همیشه توانمند بودم و توانمندی را می دانید در چه تعریف می کنم؟ در اعتماد و اعتباری که میان دوستانم دارم. هی چوقت بی پول نماندم. کافی بود که فقط تلفن بزنم  و یک درخواست بکنم. اعتبار داشتم. پولداری من اعتبار من است، توانمندی من اعتبار من است. پول نقد درکیف من باشد، آنقدر لذت بخش نیست که با یک پیامک از یک دوست در خواست کنی که چقدر می توانی بهمن پول بدهی؟ و فردا آن مبلغ درحسابم باشد.

اهل قرض گرفتن هم هستید؟

زیاد. هر دستی بده و بستانی دارد. این که پول نقد در کیفم باشد نه، اما اینکه اعتبار دارم، خیلی لذت می برم.

تصور خوبی از ساختار اداری نیست. ساختار اداری انگار جائیست برای کار نکردن. می خواهم بدانم به عنوان یک فعال بخش خصوصی چه درس هایی از بخش دولتی گرفتید؟

من اصلا خودم با این ساختار مخالفم. با ساختار وظیفه ای. ساختار وظیفه ای یعنی دپارتمان و هر دپارتمان یک شرح شغل و هر دپارتمان هم ایزوله. من کارمند این واحد هستم، پس با آن واحد کار ندارم و به من هم ربط ندارد. من فرایند گرا هستم و می گویم ساختار باید ساختار ماتریسی باشد. به همین روش هم کار می کنم. یعنی یک نیروی انسانی توانمندی اش برآورد می شود. فرآیندها تعریف می شود و میزان ساعات هر فرایند که لازم هست مشخص می شود.  

کلا از شرایط و فضای دولتی، مواردی را که شما دیدید را می خواهم بگویید که مثلا شما سعی می کنید فلان طور که در فلان سازمان دولتی بوده نباشید. به ویژه در بخش مرتبط با خانم ها. از آن تجربه ها برای ما بگویید.

یک کارشناس برای مدیر تصمیم ساز است. یعنی گزارش را آماده کند، اطلاعات در می آورد، گزارش ها را طبقه بندی می کند و بعد در اختیار مدیر قرار می دهد که او نزد مدیر ارشدتر و بالاتر می برد تا تصمیم گرفته شود. پس تصمیم ساز، کارشناس است. در طول عمر کاری ام گفته ام یک کارشناسم و به این افتخار می کنم. زیرا من هستم که باعث می شوم مدیر بتواند تصمیم بگیرد. اما حتی این گزارش هایی که آماده می شد و کارشناس آماده می کرد و پایینش می نوشت مثلا مرجان مبین، مدیر می آمد می گفت صفحه اولش را بردار و اسمت را رویش نگذار که به اسم او تمام شود. این اتفاق ها برای من افتاد، طوری که من همیشه گزارشاتی که آماده می کردم، در قسمت پایین که نمی شد تغییری در آن داد، اسمم را می نوشتم. می گفتند صفحه رویی را بردار. باز هم اسمم پایین صفحات دیگر بود. می گفتم من زحمتش را کشیدم. این قرار نیست برای من پاداش بشود و نه پولی به من می رسید، اما حس خوبی به من منتقل می کرد.

البته بسیاری هم به آن تن می دهند.

بله کارشناس های دیگر. به خاطر عدم امنیت شغلی و عادت. عادت و راحت طلبی آدم را فسیل می کند. خسته می کند. این ها چیزهایی بود که در سیستم دولتی واقعا آزار دهنده بود. بعد مثلا در واحد طرح و برنامه، ما را ایزوله کرده بودند و حق نداشتیم با هم صحبت کنیم. ساختمان ها را هم جدا کرده بودند. چرا؟ چون مدیرانشان نمی خواستند ما با هم ارتباط داشته باشیم!

گفتید که قرمه سبزی را با طرح درست می کنید. در خانه آشپزی می کنید؟

آشپزی من محشر است. آش شله قلمکار من معروف است. بافتنی من هم همیشه اول پاییز شروع می شود، خیاط خوبی بودم تا حدی که تا ۳ سال پیش هیچ وقت خرید بیرون نمی کردم. همیشه برای خودم و دخترم خیاطی می کردم. اما به تازگی کمتر شده است. این توانایی ها را از دوران آموزشی ای دارم، یا دوران تحصیل که مرا به قالی بافی فرستادند. اکنون عاشق قالی بافی هستم. شاید روزی یک دار قالی زدم و شروع به بافتن کردم. مهم تر از همه این که مادرم.

فکر می کنید روزی استیو جابز ایرانی بشوید؟ فکر می کنید استیو جابز ایرانی چه ویژگی هایی باید داشته باشد؟

استیو جابز تنها کاری که کرد، این بود که به هیچ عنوان عقب نشینی نکرد. بعد از ۴۰ سال کار کردن از شرکت خودش، بیرونش کردند، اما نا امید نشد. استیو جابز شدن واقعا کار سختی نیست. من ۲ نفر را خیلی دوست دارم. یکی بارن بافر و یکی استیو جابز و و هر دو یک ویژگی دارند، پا فشاری، اصرار و ماندن. سال گذشته برای من از نظر مالی بسیار سخت بود. از همه مهم تر اینکه به غیر از همسرم مشوقم نداشتم. اما ایستادم و مطمئنم با این پافشاری امسال نه، سال بعد جواب خواهم گرفت. چون می خواهم جواب بگیرم.

نظر شما

The post گفت و گو با بانوی کارآفرینی که می خواهد استیو جابز ایرانی شود appeared first on بازاریابی , مشاور بازاریابی , آموزش بازاریابی | پارک بازاریابی ایران.

]]>
https://qmpmarketing.com/interview-lady-entrepreneurship/feed/ 0
Notice: Undefined index: sbrssfeedcfg_tags_addTag_mediaContent_size in /home/qmpmarke/public_html/wp-content/plugins/sb-rss-feed-plus/SB-RSS_feed-plus.php on line 265

Notice: Undefined index: sbrssfeedcfg_tags_addTag_mediaThumbnail_size in /home/qmpmarke/public_html/wp-content/plugins/sb-rss-feed-plus/SB-RSS_feed-plus.php on line 266

Notice: Undefined index: sbrssfeedcfg_metaExtension_addMediaMetaCopyright in /home/qmpmarke/public_html/wp-content/plugins/sb-rss-feed-plus/SB-RSS_feed-plus.php on line 283
بازاریابی , مشاور بازاریابی , آموزش بازاریابی | پارک بازاریابی ایران